سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پـزشک بـود و تـوی جبهـه امـداد گـری می کـرد

 

امـّـا گــاهی از نیـرو هـای رزمـی هــم جلوتـر بـود

بهـش خبـر دادنــد کـه پسرت شهیـد شـده

اومـد کنــار پیـکـر بی سـر ِ پـسرش نـشست

رگ هـای بریـده ی گردنـش رو بـوسیـد و رفـت سـراغ مجـروح هـا

دکـتـر تـا آخــر جنـگ تـوی جبهـه بـود

انـگـار می خـواست جـای ِ خـالـی پسـرش رو پـُـر کنـه . . .

منبـع : روزگــاران " کتاب پزشکان " ، صفحه 49

شهید

******************************************************

میخواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اوّل رفته بود سراغ اهل بیت

یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد .

یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمکران

یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه قبل از عروسی بی بی اومده بود به خوابش ! فرموده بود :

"چرا دعوت شما را رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیایم ؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ، شما عزیز ما هستی"

 

منبع : کتاب یادگاران شهید ردانی پور

**********************************************

یکی از بچـه ها به ابــراهیم گفـت : ابرام جـون! تیـپ و هیکلـت خیلی جالـب شـــده. توی راه که می اومـدی دوتا دختـر پشـت سرت بـودن و مرتـب از تو حـرف میـزدند. شلــوار و پیرهن شیـک که پوشـیدی، ساک ورزشی هم که دسـت گرفتی ، کاملاً معلومه ورزشکاری! ابراهیم خیلی نارحت شد. رفت توی فکر. اصلاً تـوقع چنیـن چیزی را نداشـت. جلسـه بعد که ابراهـیم را دیـدم خـنده ام گرفته ؛ پیراهن بلنــد پوشیده بود و شلوار گشـاد! به جای سـاک ورزشی هم کیسـه پلاسـتیکی دست گـرفته بـود. تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کـشتی گیر. بچه ها میگفتــند : تو دیگه چه جـور آدمی هسـتی! ما باشگـاه میایم تا هیکـل ورزشـکاری پیدا کنـیم. بعد هم لباس تنـگ بپوشـیم. اما تو با این هیکل قشـنگ و رو فرم،آخه این چه لباس هائیه که میپوشی؟! ابراهیم به این حــرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه ای باشه ، فقط ضرره.

 

کتــاب سـلام بر ابراهیـم ص41  


امام علی (ع) میفرمایـد: زکـات زیــبایی عفـت و پاکــدامنی اسـت

ابراهیم

 ********************************************************************

 

محمد رشید صدیق فرمانده تیپ 24 مکانیزه عراق رو گرفته بودیم

نوسان فشار خون داشت

هر چه معاینه اش می کردم دلیلش رو نمی فهمیدم…

یه کم آروم تر شده بود

چند دقیقه بعد صدای حسن باقری از سنگر فرماندهی بلند شد

حسن وقتی با بی سیم حرف میزد ، بلند صحبت می کرد تا صداش برسه اون ور

یه دفعه دیدم حالت سرتیپ عراقی بهم ریخت

رنگش به سرخی و سیاهی متمایل شد
به سختی پرسید: شما هم این صدا را می شنوی دکتر؟

پرسیدم: منظورت رو نمی فهمم، مگه تو صدایی می شنوی؟

سرتیپ در حالی که بی تابانه توی سنگر قدم می زد گفت:

صدای یکی از ژنرال های شماست. بله این صدا همه اش تو گوشمه

با تعجب پرسیدم: ژنرال ما؟ حالا این ژنرال کی هست؟ از کجا می دونی ژنراله؟

گفت : چون همیشه فرمان میده. فرمانهای مهم. اون یک کار کشته و قویه.

فرماندهان ما همه شون از ژنرال شما می ترسن

پرسیدم: شما چه سابقه ای از اون ژنرال دارین که این طوری باعث ترس شما شده؟

سرتیپ پاسخ داد: سابقه حمله ، شکست، فرار، مرگ …

تو جبهه ما صدای او به نام صدای عملیات شناخته شده

هر وقت صدای اونو از پشت بی سیم می شنیدیم قبل از عملیات بوی شکست می یومد

فرمانده هامون با شنیدن صداش روحیه شون رو از دست می دادند…



… تازه دلیل نوسانات فشار خون سرتیپ رو فهمیدم

اون اضطراب یه دلیل داشت ، اونم شنیدن صدای حسن باقری یا همان ژنرال….
باقری
*******************************************************

گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد

هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند
بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند
میشد بادیگارد قماربازا
بچه که بوده باباش می میره
خودش می مونه و مادرش
کاری از دست مادر هم بر نمی یومد
سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه
تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره
وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه
خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟ مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:
خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده
خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت
می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟
اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند


سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد
توبه کرد و
رفت جبهه و کاری کرد کارستون
عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید
صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود
تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد
پیکرشم برنگشت
انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...

اینه اثر دعای مادر
نکنه از دعای خیر مادرمون محروم بشیم
نکنه مادرمون ازمون برنجه
دست مادرمون رو ببوسیم
به قول شاعر
آبروی اهل دل از خاک پای مادر است

هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است
سلامتی همه ی مادران عزیز و شادی روح مادران از دنیا رفته صلوات..

شاهرخ




تاریخ : یکشنبه 93/6/23 | 2:35 عصر | نویسنده : سجاد دانشمند | نظر

  • ایکس باکس | قالب بلاگ اسکای | اس ام اس دون